amir samamir sam، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

پسر طلای من

بدون عنوان

1391/10/4 22:25
نویسنده : khanevade bozorg alborz
227 بازدید
اشتراک گذاری

یکی یه دونه‌ی مامان

عشق عزیزم لابد بعداً که بزرگ بشی خیلی خنده‌ات می‌گیره از اینکه مامان سالی یک بار برات می‌نویسه با وجود اینکه مثل یه آدم بزرگ هر روز برات اتفاقات جالبی می‌افته آخه عزیز دل مامان همکار مامان هم هست هر صبح ساعت 9 با مامان میره موسسه با وجود مشتری‌های خیلی زیاد و روز تازه خیلی کارهای قشنگ و حرفهای قشنگ که دل آدم می‌بره می‌زنی و عزیزم مامان نوشتن زیاد خوب نیست و بلد مثل خاله سمیه مامان امیرناز برات چیزهای قشنگ بنویسه، چند روز پیش که ما تو موسسه فقط یک خودکار داشتیم و تو هم با خودکار داشتی کاغذها خط خطی می‌کردی مشتری امد و همون یک خودکار لازم داشت مجبور شدم از دستت بگیرم بدم به مشتری در این لحظه خاله فاطی هم رسید با کلی خودکارهای رنگارنگ تو کیفش، خودکار که ازت گرفتیم گریه کردی بعد خاله بهت خودکار داد یه خورده خط خطی کردی بعد گفتی نه اون خودکار می‌خوام دوباره خودکار با مشتری عوض کردیم و باز چند خط کشیدی دوباره گفتی این خودکار دوست ندارم اون دوست دارم خلاصه 5 یا 6 بار اینکار رو تکرار کردی خاله فاطی قهقهه می‌زد می‌خندی کلی هم بوس بارونت کرد. شعرهای که بلدی، لی‌لی حوزک، یه توپ دارم،جوجه جوجه طلای، یه یک پسر دارم شاه نداره، پیشی پیشی ملوس، از 1 تا 12 دوازده بلدی بشماری از 1 تا 5 انگلیسی بلدی بگیٰ آه ه ههههههههههههههههههه وقتی حرف (ب) رو بهت نشون می‌دم میگی ب مثل بابا اصغر فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتشم الهی،  اسم شهر، فامیلی خودتو همه رو بلدی عزیزم. امروز رفتی رنگین‌کمان بازی کردی وقتی دوباره امدی موسسه گفتی مامان باز فردا هم دوباره می‌خوام برم رنگین‌کمان دوست دارم اونجا رو الان هم حتما میگی مامان گیتارتو بیار من می‌خوام گیتار بزم ادای آدمهای که گیتار می‌زنه در میارند. البته مامان بلد نیست چون کلاسشو ول کرد. وقتی ازت سوال می‌کنم پسر قشنگم می‌خواد چیکار بشه با زبونت خوشگلت میگی دندانپزشک.خنده داری شیطونی می‌کنی بهت میگم نکن سرمو این طرف کردم میگی عزیز عزیز چقدر تو بلای

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)